ايرانيان پيشينه پرشكوه خويش را بر باد نام ها ندهيم
| ||
|
آرزو، يكي از دوستان خوبم، چند روز پيش مطلبي رو براي من ايميل كرده بود، بسيار جذاب و خواندني و البته تاسف انگيز، حيفم اومد اونو براي شما خوانندگان عزيز تو اين وبلاگ نذارم. و اما آن داستان... جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟ جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و
با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش... کند و به کمک احتیاج دارد، پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.. جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به
پیش نماز مسجد دوختند ، پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان
نمیشود!!!!!! [ چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟, ] [ 13:5 ] [ مريم ]
همین چند هفته پیش بود که یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک شماره از دستگاه گرفت.
وقتی شماره اش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ 5000 دلار داره کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره..
و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش را که دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آنهم فقط برای دو هفته .
کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گرانقیمت را گرفت و...
ماشین به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد.
خلاصه مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت 5000 دلار + 15.86دلار کارمزد وام رو پرداخت کرد..
کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت " از اینکه بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم"
و گفت ما چک کردیم ومعلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برام باقی مانده که با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که 5000 دلار از ما وام گرفتید؟
ایرونی یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت: تو فقط به من بگو کجای نیویورک میتونم ماشین 250.000 دلاری رو برای 2 هفته یا اطمینان خاطر با فقط 15.86 دلار پارک کنم.
منبع:
[ چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:ایرانی های باهوش, ] [ 12:37 ] [ شهریار ]
حدود 2000 سال قبل از ميلاد گروهی از مردم شمال فلات ايران بخاطر يخبندانهای فصلی و برای بدست آوردن چراگاه های کافی برای دام هايشان، بسوی سرزمين هاي گرم جنوب مهاجرت کردند. اين مردم که آريايی نام داشتند در چند مرحله و بصورت گروه های جداگانه وارد فلات ايران و به تدريج جايگزين ساکنان قبلي شدند. در اين دوران پيامبري بنام زرتشت ميان آريايي ها ظهور کرد. او مردم را به پيروي از اهورامزدا و جنگ با اهريمن (مظهر زشتي و دروغ) دعوت مي کرد.
براي خواندن ادامه ي مطلب و منبع آن اينجا را كليك كنيد. ادامه مطلب
روزی که کوروش وارد شهر صور شد یکی از برجسته ترین کمانداران سرزمین فینیقیه (که صور از شهرهای آن بود) تصمیم گرفت که کوروش را به قتل برساند. آن مرد به اسم “ارتب” خوانده می شد و برادرش در یکی از جنگ ها به دست سربازان کوروش به قتل رسیده بود. کوروش در آن روز به طور رسمی وارد صور شده بود و پیشاپیش او، به رسم آن زمان ارابه آفتاب را به حرکت در می آوردند و ارابه آفتاب حامل شکل خورشید بود و شانزده اسب سفید رنگ که چهار به چهار به ارابه بسته بودند آن را می کشید و مردم از تماشای زینت اسب ها سیر نمی شدند … هیچ کس سوار ارابه آفتاب نمی شد و حتی خود کوروش هم قدم در ارابه نمی گذاشت و بعد از ارابه آفتاب کوروش سوار بر اسب می آمد. از آنجا که پادشاه ایران ریش بلند داشت و در اعیاد و روزهای مراسم رسمی، موی ریش و سرش را مجعد می کردند و با جواهر می آراستند. کوروش به طوری که افلاطون و هرودوت و گزنفون و دیگران نوشته اند علاقه به تجمل نداشت و در زندگی خصوصی از تجمل پرهیز می کرد، ولی می دانست که در تشریفات رسمی باید تجمل داشته باشد تا اینکه آن دسته از مردم که دارای قوه فهم زیاد نیستند تحت تاثیر تجمل وی قرار بگیرند. در آن روز کوروش، از جواهر می درخشید و اسبش هم روپوش مرصع داشت و به سوی معبد “بعل” خدای بزرگ صور می رفت و رسم کوروش این بود که هر زمان به طور رسمی وارد یکی از شهرهای امپراطوری ایران(که سکنه آن بت پرست بودند) می گردید، اول به معبد خدای بزرگ آن شهر می رفت تا اینکه سکنه محلی بدانند که وی کیش و آیین آنها را محترم می شمارد. در حالی که کوروش سوار بر اسب به سوی معبد می رفت، “ارتب” تیرانداز برجسته فینیقی وسط شاخه های انبوه یک درخت انتظار نزدیک شدن کوروش را می کشید! براي خواندن ادامه مطلب اينجا را كليك كنيد ادامه مطلب سلام دوستان مدت ها پیش یکی از دوستانم، خانم مهندس فاطمه سریزدی، داستان طنزي (كه البته تو دنياي واقعي ما آدما وجود داره) رو برای من ایمیل کرده بود که دیدم بد نیست اون رو برای شما عزیزان تو وبلاگ بذارم، هر چند شايد شما هم اين طنز رو خونده باشين يا مثل من، دوستتون براتون ايميل كرده باشه.
و اما داستان...
کلاغ عاشق!
یه روزی آقای کلاغ ، ....... یا به قول بعضیا زاغ
رو دوچرخه پا میزد، ........ رد شدش از دم باغ
پای یک درخت رسید ، ........ صدای خوبی شنید
قلب زاغ تکونی خورد ،...... قناری عقلشو برد
روز سوم کلاغه ،........رفتش پیش قناری
نگاهی کرد قناری ، ......بالا و پایین، راست و چپ
کلهمو نگاه بکن ،......... گیسوهام پر پیچ و خم
نگاه که خوب میکنم ، ....میبینم گردنتو
براي خواندن ادامه ي این داستان روي "ادامه مطلب" كليك كنيد
ادامه مطلب |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |